گاهی وقتها دلتنگ میشویم…
ما هم کس و کاری داریم که فعلا دستش بسته است…
ما هم پشت و پنهایی داریم که فعلا اسیر غیبت است…
ما هم…
اما وقتی خوب فکر کنیم میبینیم ته تهِش چیز دیگری است.
ما دلتنگ هستیم، دلتنگ هزار تا چیز، حتی دلتنگ چیزیهایی که معلول نبود اوست
اما دلتنگ نبودش، نبود خودش، نبود مهربانیاش، نبود گرمی و محبتش، نبود…
نه هرگز از این چیزا خبری نیست…
اما توی اقیانوس دلتنگی او…
توی غصههای بیکران او، من و تو با کارهایمان چقدر دلتنگش کردیم؟!!!
ای کاش…